جوانان: است / هست |
محمد کاظم کاظمی:- به خاطر میآورم معمایی شوخی گونه را که گاهی در محافل دوستانه یا مسابقات هوش صدا و سیما در کابل مطرح میشد: کدام عبارت درست است؟ زردی تخم مرغ سفید «است» یا زردی تخم مرغ سفید «هست»؟
کسی که در برابر این معمّا قرار میگرفت، نگران بود که در تشخیص معنای «است» و «هست» دچار اشتباه شود و بالاخره با تفکر و تردید، یکی از این دو را بر میگزید که مثلاً «زردی تخم مرغ سفید است.» و آن گاه خندة جمع بلند میشد که «زردی تخم مرغ که سفید نیست، زرد است.» ولی از همان هنگام، برایم این مطرح بود که بالاخره «است؟» یا «هست؟» و این تردید وقتی افزوده میشد که کسی میگفت «من در خانه استم.» و من نمیدانستم که چرا نمیگوید «من در خانه هستم.» ولی بعدها دیدم که قضیه به آن پیچیدگی هم نیست و به واقع پیچیده به نظر میآید. حال که یکی از دوستان خواسته است تا در این موضوع روشنی بیندازم، عرض میکنم که: پیش از همه باید گفت که «هست» خود یک فعل مستقل است، از مصدر «هستن»، به معنی «وجود داشتن» و بنابر این، به تنهایی قابل استفاده است. ولی «است» فقط یک رابطه است در جملات اسنادی و اسناد دادن چیزی به چیزی دیگر را نشان میدهد. مثلاً ما میگوییم «خدا هست.» یعنی «خدا وجود دارد.» و این جمله کامل است. فعل و فاعل خود را دارد. اما اگر بگوییم «خدا است.» عبارت ناقص به نظر میآید و این پرسش را به میان میکشد که. خدا چه چیزی است؟ یا در کجا است؟ اینجا مثلاً باید گفت «خدا کریم است.» یا «خدا با ما است.» از سوی دیگر، «هست» بر «وجود» چیزی دلالت میکند و «است» بر «چگونگی» آن. وقتی میگوییم «آب هست.» یعنی اینجا آب وجود دارد. اما وقتی میگوییم «آب سرد است.» دیگر بحث از وجود آب نیست، از چگونگی آن است. اما این قضیه گاهی کمی پیچیده میشود، وقتی که از عبارت، هم وجود چیزی را بتوان استنباط کرد و هم چگونگی آن را. بهراستی کدام یک از این دو عبارت درست است؟ «آب در کوزه هست.» یا «آب در کوزه است.» به واقع هر دو عبارت درست است، ولی هر یک در جای خود و معنای خود. در جملة «آب در کوزه هست.» هدف این است که وجود آب را روشن کنیم. گویا کسی صرف بودن یا نبودن آن را از ما پرسیده است و ما به این پرسش پاسخ میدهیم که «در کوزه، آب هست؟» یعنی «آب وجود دارد؟» اما وقتی میگوییم «آب در کوزه است.» به واقع موقعیت آب را روشن میکنیم و به این پرسش پاسخ میدهیم که «آب در کجاست؟» گویا پرسش گر خود میداند که آبی در کار هست. میخواهد بداند آن آب در کجاست. پس وجود و عدم در کار نیست، بلکه چگونگی یا موقعیت مهم است. اینجاست که «است» به کار میآید. در گویش و حتی نگارش بعضی مردم، گاه چنین عبارتی میبینیم «من در خانه استم.» به راستی این درست است یا نه؟ اینجا باید توضیح دهیم که اگر تکیة اصلی بر «بودن» باشد، باید گفت «من در خانه هستم.» یعنی «خاطرجمع باش که من در خانه حضور دارم.» اما اگر تکیة اصلی بر «خانه» باشد، یعنی صرفاً بخواهیم موقعیت خود را بیان کنیم، باید گفت «من در خانهام.» یعنی مثلاً «در مغازه یا خیابان نیستم.» اما این شکل دوم را در بعضی از مناطق، به صورت «خانهام.» نمیگویند، بلکه به صورت «خانهاستم.» بیان میکنند، چون شکل اول، در گویش محلی آن ها قابل بیان نیست. به طور کلی در گویش کابل و اطراف آن، و نیز در گویش مناطق مرکزی و شمال افغانستان، «است» همانند یک فعل، برای همه ضمایر صرف میشود و مثلاً میگویند «خوباست، خوب استند، خوب استی، خوب استید، خوب استم، خوب استیم» در حالی که در مناطق غربی افغانستان گفته میشود (به شکل محاورهای) «خوب است، خوباند، خوبی، خوبید، خوبم، خوبیم.» در مناطق مختلف ایران نیز همین گونه است و «استم» و «استیم» و امثال این ها را نداریم. چون در گویش کابل و اطراف آن، «استم» و «هستم» هر دو رایج است، میان این ها گاه اشتباه نیز رخ میدهد و طرف در حالی که میخواهد حضور در خانه را برساند، میگوید «من در خانه استم.» یعنی «من در خانه هستم.» و این درست نیست. در مناطق غربی افغانستان به جای این، میگویند «خونه یم» و در ایران میگویند «خونهم» و به همین لحاظ، این اشتباه در آن جاها بسیار رخ نمی دهد. خوب، بالاخره «زردی تخم مرغ سفید است؟» یا «هست؟» با آن چه تا کنون گفته شد، روشن میشود که سخن از وجود داشتن زردی نیست، بلکه سخن از چگونگی آن است، پس حال با آرامش خاطر میتوانیم بگوییم «زردی تخم مرغ سفید است.» نه، ببخشید، «زردی تخم مرغ، زرد است.» این یادداشت، به خاطر ریزهکاری و اهمیت خویش، قدری مفصّل شد. با این هم، بد نیست که برای روشن تر شدن قضیه، مثالی از متون ادب نیز بیاوریم. من دو غزل کامل از بیدل را نقل میکنم با ردیفهای «هست» و «است» تا تفاوت این دو، بیشتر روشن شود. بیتو ام جای نگه جنبش مژگانی هست یعنی از سازِ طرب، دود چراغانی هست کشتة ناز تو ام، بسملِ انداز تو ام گر همه خاک شوم، خاک مرا جانی هست عجزِ پرواز ز سعی طلبم مانع نیست بال اگر سوخت نفس، شوقِ پرافشانی هست زندگی بی المی نیست بهار طربش زخم تا خنده فروش است، نمکدانی هست تا به کی زیر فلک داغ طفیلی بودن؟ نبری رنج در آن خانه که مهمانی هست محوگشتن، دو جهان آینه در بر دارد جلوه کم نیست اگر دیدة حیرانی هست غنچة این چمنی، کلفت دلتنگی چند؟ ای چمن محو گلت، سیر گریبانی هست به تظلّم نتوان دادِ فلک داد، اما گر لب از ناله ببندی، به خود احسانی هست نخل پرواز شکوفه است امید ثمرش نعمت، آماده کنِ ریزش دندانی هست عذر بیدردی ما، خجلت ما خواهد خواست اشک اگر نیست، عرق هم نم مژگانی هست جرأتی کو که به رویت مژهای باز کنم چشمِ قربانی و نظّارة پنهانی هست زین چمن خونِ شهید که قیامت انگیخت که به هر گل اثر دستی و دامانی هست نشوی منکر سامان جنونم، بیدل که اگر هیچ ندارم، دل ویرانی هست *** دل به یاد پرتو حسنت سراپا آتش است از حضور آفتاب، آیینة ما آتش است پیکر ما همچو شمع از گریة شادی گداخت اشک هر جا بنگری آب است، اینجا آتش است تا نفس باقی است، عمر از پیچ و تاب آسوده نیست میتپد بر خویشتن تا خار و خس با آتش است گرمی هنگامة آفاق موقوف تب است روز اگر خورشید باشد، شمع شب ها آتش است عشق میآید برون گر واشکافی سینهام چون طلسم سنگ، نام این معمّا آتش است بیادب از سوز اشک عاجزان نتوان گذشت آبله در پا اگر بشکست، صحرا آتش است شمع تصویریم، از سوز و گداز ما مپرس پرتوی از رنگ تا باقی است، با ما آتش است غرق وحدت باش اگر آسوده خواهی زیستن ماهیان را هرچه باشد، غیر دریا، آتش است جز به گمنامی سراغ امن نتوان یافتن ورنه از پرواز ما تا بال عنقا آتش است نیست بیدل، بیقراری های آهم بیسبب کز دل گرمم، نفس را در ته پا آتش است 22سرطان 7 138ته : Farhangi Figures/kazem-kazemi.gif |
کلمات کلیدی: